Site hosted by Angelfire.com: Build your free website today!

شايق جمال

 

شوخ بازي گوش من كاغذ پراني ميكند

از غرور حسن كار آسماني ميكند

چرخ از خورشيد و مه كاغذ پران سازد باو

چرخه در كف يار من تا نخ دواني ميكند

چهره زرد مرا هر لحظه يادش ميدهد

تار خود را چون نگارم زعفراني ميكند

آسمان هم از هلال خود كمان گيرد بكف

تير بركاغذ چو نصب آنماه ثاني ميكند

هرقدر بااو دهم تار آن فرنگي زاده خو

باز چون كاغذ پرانش سرتكاني ميكند

درهوا كاغذ پران سرخ ميآيد بچشم

يا فلك بالاي يارم گلفشاني ميكند

تاكه چشم عاشقان راسرخ سازد برسرش

سرو من كاغذ پران را زعفراني ميكند

شيشه قلب مرا در هاون بيداد كوفت

تار را بهر حريفان تيغ ثاني ميكند

پرده چشم مرا كاغذ پران بايد نمود

عمرها شد در هوايت خونفشاني ميكند

همچو من كاغذ پران را دور از پيشت مكن

كزفراقت نعره هاي آسماني ميكند

دلبرنازك مزاجم چون شود بالا به بام

ابر بالاي سر او سايه باني ميكند

گرچه شايق را بتار زلف خود كرده اسير

چون حريف آزاد گردد شادماني ميكند

___________

 

 

مرحوم پورغني

 

 

به تو حسن نكو نمي ماند

به من اين هاي و هو نمي ماند

ميرسند ساقيان پي در پي

پر ز مي اين سبو نمي ماند

ناله بلبلا ن شود خاموش

گل به اين رنگ و بو نمي ماند

من گدا و تو پادشاهي اگر

به من اين, با تو او نمي ماند

گر مرا كشتي از جفا به تو هم

عزت و آبرو نمي ماند

خوش بود بورياي فقر غني

كه به عيب رفو نمي ماند

------------

 

ضيا قاري زاده

 

 

وقتي كه قحط ساليي مهر و وفا شود

وقتي كه چشم طمع به دست گدا شود

وقتي كه طي شود كرم حاتم زمان

وقتي كه خاك خشك به مردم غذا شود

وقتي كه جهل تيشه به پاي خرد زند

وقتي كه قدر قطره به گوهر بها شود

وقتي كه حرف خشك شود در دهان خلق

وقتي كه هركه راست رود زيرپا شود

وقتي كه آدمي به زر ايمان بياورد

وقتي كه سيم حكم كند زر خدا شود

بگذار تابه سايه ي سيمين خوش سخن

باري زمانه داور حرف (ضيا) شود