مجله چرنوبيل (شماره 2)

 


راديوفوبيا

بعد از حادثه چرنوبيل موارد مختلفي از مشکلات رواني گزارش شدند. روانپزشکان شوروي و همينطور دولت هاي پس از شوروي همه آن موارد را راديوفوبيا ناميدند.
در زندان گولاگ استالين دارو کم بود، در نتيجه هر کسي که به پزشک زندان مراجعه مي کرد قرصي بنام "آنالگين" دريافت مي کرد، که قرصي بود براي درمان همه بيماري ها. بعضي اوقات دکتر قرص را از وسط نصف مي کرد و بيمار مي گفت، "نصفش را براي تب بخور و نصف ديگرش را براي زخم معده". اين دقيقاً همان روشي است که قربانيان رواني حادثه چرنوبيل با آن درمان مي شوند. اصلاً فرقي نمي کند که مشکل آنها چيست، تشخيص هميشه "راديوفوبيا" است و درمان هم هميشه يک قرص بي مصرف.

سپتامبر 2006

بلاروس

تشعشعات چرنوبيل يک پنجم از کل مساحت کشور همسايه، يعني بلاروس، را در بر گرفته است. همه مي دانند که اين زمين ها براي کشاورزي بسيار سمي هستند و تشعشعات حتي وقتي که رئيس جمهوري مادام العمر لوکاشنکو بخشي از تاريخ کهن شود، آنجا خواهند بود.
بهار گذشته لوکا يک دوره جديد رياست جمهوري ديگر را برد و رهبر مخالفان را زنداني کرد و پيروزي قاطع خود را برابر همه دشمنان خود از جمله چرنوبيل اعلام کرد. او خيلي با آرامش اعلام کرد که بخش هايي از مناطق آلوده براي زندگي مجدد امن هستند.
من مي خواستم براي او نامه اي بنويسم و ضمن تبريک پيروزي او پيشنهاد بدهم که کابينه دولت او و افراد خانواده آنها اولين خانواده هايي باشند که براي زندگي به آن مناطق منتقل شوند.
من شنيدم که آنها موفق به جمع آوري "داوطلب" براي زندگي در اين مناطق شده اند. در ميان افرادي که موافقت کرده اند تا در اين آزمايش شرکت کنند کشاني هستند که هيچ جاي ديگري براي رفتن ندارند، شامل افراد تازه از زندان آزاد شده و پناهندگاني از کشورهاي آسياي مرکزي و چچن.
تا کنون همه تلاشهاي رسمي براي بازگرداندن زندگي به مناطق چرنوبيل ناموفق بوده است و تنها نتيجه قابل مشاهده اين تلاشها چند صفحه گزارش بسيار خوشبينانه سازمان ملل است.

سپتامبر 2006

سيستم آموزشي ما

چرنوبيل بايد به يکي از موضوعاتي تبديل شود که براي جوانان بازگو شود و به عنوان مطلبي براي مطالعه درسي مدارس ارائه شود چرا که هر چه بيشتر يک نفر زندگي مي کند بيشتر به مسائل دنيا علاقه مند مي شود و عادت مي کند. اين جوان ها هستند که سعي مي کنند تغييرات ايجاد کنند نه افراد بالغي که با دورويي جهان کنار آمده اند و از اشتباهات آن سواستفاده مي کنند.
در شوروي سابق رشته فيزيک هسته اي يکي از شاخه هاي علمي ممتاز بود. دانشمندان تحت نظارت KGB فناوريهاي اتمي را توسعه مي دادند و مطالعات آنها صرفاً بر روي مارکس و علم بود. بخش انسان دوستانه آموزش به عمد از مسائل درسي آنها حذف شده بود.
دولت نيازي به فيلسوف نداشت، آنها ميهن پرستان و دانشمنداني مي خواستند که حتي فکر فروختن رازهاي هسته اي به CIA هم به ذهنشان خطور نکند. در نهايت اين پرورش تکنيکي دانشمندان باعث بوجود آمدن دانشمنداني شد که دانشي از چرخه حيات نداشتند و در نتيجه کوچکترين وجداني در کارهايشان نبود. نظام آموزشي شوروي هيچ احترامي نسبت به زندگي انسان را آموزش نمي داد. بدون عشق و احترام نسبت به زندگي در کل و به خصوص زندگي انسان، دانش به نابودي و بدبختي ختم مي شود.
ممتاز بودن به معناي گستاخ بودن بود بطوريکه آنها به هيچ کسي که در سطح آنها نبود گوش نمي دادند. به طراحان چرنوبيل بارها گفته شده بود که در نزديکي مراکز جمعيتي راکتور نسازند اما آنها گوش نکردند. به آنها گفته شده بود که ساخت راکتور بدون سقف دوم خطرناک است اما آنها آن را ساختند. آنها حتي راکتورهاي مشابه چرنوبيل را پس از حادثه نيز ساختند.
چرنوبيل حاصل نظام آموزش ديکتاتوري است که سيستم آموزشي مثل صفحه شطرنج بود. دانشمند هسته اي مثل وزير بود درحاليکه دانشمندان تاريخ و ادبيات حتي ارزشي پايين تر از يک سرباز داشتند. دهه هاي متمادي درگير بودن با فرمول ها و تکرار شعارها ميليون ها تحصيل کرده و تکنسين ايجاد کرده بود که مهارت هاي آنها قديمي شده و قلب هاي آنها از سرب بود. همه اين افراد پس از
فروپاشي شوروي وارد بازار کار شدند. همان افراد حالا در دنياي تجارت حضور دارند.
سوال اينست که حالا چه؟ آيا نسل جديد فيزيکدانان هسته اي و اپراتورهاي اتاق کنترل از نسل قبل حرفه اي تر هستند؟ من که شک دارم، چون حداقل در زمان شوروي سابق دانشجويان مجبور بودند درس بخوانند. اما حالا در جايي که من زندگي مي کنم هر کسي مي تواند با پول مدرک خود را بخرد. هيچ راهي براي اينکه آنها از چرنوبيل درس بگيرند وجود ندارد چون حقيقت درباره چرنوبيل از آنها پنهان شده است همانطور که از ما و بقيه مردم جهان پنهان شده است پس آنها نمي توانند کمبود دانش خود را در اين زمينه جبران کنند. بي مسئوليتي مسئولين و طراحان راکتورهاي جديد به دليل اينکه هيچ تنبيه سختي براي به وجود آورندگان حادثه چرنوبيل در نظر گرفته نشد، زياد شده است. حالا آنها همان کارهاي هميشگي را انجام مي دهند اما با جسارت بيشتر چرا که مي دانند هيچ وقت مسئول عواقب کارهاي خود نخواهند بود.
بسياري از دولت ها توسط شرکتهاي بزرگ کنترل مي شوند و نظام آموزشي را در دست دارند. آنها تلاشهاي خود را معطوف مي کنند تا در بخش آموزش بچه ها و جوانان به آنها ياد بدهند تا در مورد اينکه شرکت هاي بزرگ و دولت ها و رژيم ها چه کار مي کنند، فکر نکنند و سعي دارند به جوانان يک نسخه پاکسازي شده از حقايق را ارائه دهند که هميشه به شهروندان آينده و مصرف کنندگان احساس خوبي در مورد دولت خود مي دهد. آنها سودمندي، کارايي و موفقيت را آموزش مي دهند اما باز هم موضوعاتي که احترام به و درک زندگي انسان را مطرح مي کنند سرکوب مي کنند. دانشجويان براي يک حرف خاص تحصيل مي کنند، به آنها آموزش داده مي شود که چطور يک مدرک خاص را بگيرند و چطور بطور فيزيکي سودمند باشند اما نه اينکه هوشمند باشند.
نظام مدرسه هاي جديد مثل يک دايره است، معلمان سعي دارند از دانش آموزاني که سعي دارند از معلمان مدرک پولي بگيرند، پول بگيرند. نظام آموزشي ما بر روي آخرين حد پس رفت است که اجازه مي دهد کلمه چرنوبيل (که در زبان روسي نام يک گياه است) از لغت نامه ها حذف شود. اين نظام پزشکاني تربيت مي کند که نتيجه مي گيرند کودکان چرنوبيل ضريب هوشي (IQ) بالاتري نسبت به ساير کودکان دارند، روزنامه نگاراني که مي نويسند حادثه چرنوبيل فقط يک آتش سوزي معمولي بود ... سميناري که هدف آن اين است : "اجازه دهيد تا همه صحبت ها را در مورد چرنوبيل تمام کنيم!" چطور است؟
حيات تمدن بستگي د&11575;رد به مغزهايي که آموزش ديده اند، مهندسين باهوش، دانشمندان کنجکاو و کارگران حرفه اي که باعث پيشرفت مي شوند، اما چطور کسي که مدرک خود را خريده است مي تواند با پيشرفت شود؟ تمدن از بين مي رود. هيچ جاي تعجبي ندارد. آنها فقط قادر به توليد شبحي از پيشرفت هستند. اين همان کاريست که آنها با گزارشات خيلي خوشبينانه خود انجام مي دهند. اين اتفاق براي اين رخ مي دهد که در نظام آموزشي جديد نکات اساسي فرهنگ سرکوب مي شوند و چنين آموزشي هيچ خوراکي براي ذهن خلاق ندارد.
بسياري از موسسه هاي جمعي طوري طراحي شده اند که مردم را از نظر ذکاوت و احساس احمق پرورش دهند چرا که از اين طريق بر آنها راحت تر مي توان حکومت کرد. اين نظام ما را تابع و ناقص پرورش مي دهد، بدون فکر و کاملاً مطيع. اين نظام کاملاً مناسب افرادي است که بر ما حکومت مي کنند چرا که چنين مردم رام شده اي براي حکومت کردن بسيار مناسب هستند. اين روياي هر حکومتي است : حکومت افرادي را به دست بگيرد که مثل يک گله حيوانات بتوان آنها را از يک منطقه آلوده شده به منطقه اي ديگر کوچ داد. اما اين روياي يک خيال پرور است. امروزه چنين جامعه اي نمي تواند به حيات خود ادامه دهد چرا که با اين همه صنايع شيميايي و کارخانه هاي هسته اي هر جامعه بي فکري محکوم به نابودي است.

سپتامبر 2006
***************************

آماتورها ! غير حرفه اي ها !
اين نامي است که کساني که براي رسيدن به پول به تحقيق در مورد چرنوبيل مي پردازند، به کساني مي دهند که اين تحقيق را براي رسيدن به حقيقت چرنوبيل انجام مي دهند.
اين نامگذاري بر اين اساس است که نفع شخصي در اين راه فقط از طريقي بدست مي آيد که تحقيق در مورد چرنوبيل از طرف دولت حمايت شود که در آن را بايد از صنايع انرژي حمايت شود و در هر فرصت بدست آمده اين را اعلام کرد که هر کسي که مدرک دانشگاهي در اين زمينه ندارد نمي تواند به تحقيق در مورد چرنوبيل بپردازد. عموم مردم که چيزي از مسائل مربوط به تشعشع نمي دانند همين ديدگاه را دارند و در نهايت نظرشان همين است. اين همان منبع اعتماد آنان به دولت و احترام آنها به "حرفه اي ها" و عدم احترامشان به "غير حرفه اي ها" است.
کلمه آماتور ريشه اي لاتين دارد که به معني علاقه است. يک فرد آماتور يک کار را به اين دليل انجام مي دهد که به آن علاقه دارد و نه اينکه به خاطر گرفتن پول. فقط اين فرد مي تواند مساله را تا انتها و با جديت پيگيري کند. هميشه از طريق اين افراد است که دستاوردهاي بزرگ به دست مي آيند و نه از طريق کساني که حقوق مي گيرند تا کاري انجام دهند.
محققين ناشناس باقي مي مانند و اينطور به نظر مي آيد که غير حرفه اي هستند چون بايد از دست قدرتهاي هسته اي مدرک خود را بگيرند و به ديگران شناسانده شوند. در همين رابطه شوپنهاور حرف بسيار خوبي زده است که، بزرگترين بدشانسي تلاشگران روشنفکر اينست که بايد صبر کنند تا "خوب" توسط کساني که فقط منشا "بد" هستند مورد تقدير قرار بگيرد.

غذاي بچه

سوالي که من اغلب از خود مي پرسم اينست که مردم تا کي در مورد فاجعه چرنوبيل بي اطلاع و کم اطلاع باقي خواهند ماند؟ تاريخ عمومي نشان مي دهد که درک چنان مسائل پيچيده اي که در فاجعه چرنوبيل رخ داد و پيامدهاي آن به زمان زيادي نياز دارد. اين کاملاً قابل درک است که اين حادثه براي صنعت انرژي يک خبر بسيار بد بود و بسياري از آنها مي خواهند اين مساله را در پرده اي از ابهام باقي نگه دارند. بهرحال دير يا زود افرادي پيدا مي شوند که اين قضيه را بدون هيچ نظر خصمانه و يا طرفدارانه اي درک مي کنند. فقط آن موقع است که حقايق نظر افراد با هوش بيشتري را جلب مي کند.
بخش خوش بين ذهن من معتقد است که بعد از سوال، تحقيق هم خواهد آمد و در مورد اين موضوع تفکر خواهد شد، بحث خواهد شد و در نهايت يک بينش صحيح بدست خواهد آمد. بعد از مدت زماني خاص - که مدت آن بسته به پيچيدگي موضوع دارد - عموم مردم متوجه موضوعي که هوشمندان خيلي سريع آن را درک کرده بودند، خواهند شد.
اينکه آيا ما زنده خواهيم بود تا اين روز را ببينيم بستگي به عوامل مختلفي دارد، در کل، هر چقدر يک واقعه تاريخي بزرگتر و مهم تر باشد احتمال اينکه بازماندگان و شاهدان آن حادثه تا رسيدن روزي که حقايق آن حادثه براي همگان بازگو شود زنده بمانند کمتر است.
براي مثال، بين 50 تا 70 سال طول کشيد تا همه مردم اينجا حقايق را در مورد انقلاب، گرسنگي و سرکوب را دريابند. اينطور به نظر مي رسد که تاريخ فقط بر پليدي هاي پير پيروز مي شود در حاليکه پليدي هاي حال حاضر و اخير به راحتي بر تاريخ غلبه مي کنند. در رابطه با چرنوبيل ممکن است زمان بيشتري ببرد ولي هميشگي نخواهد بود.
يک نکته مثبت مخصوص وجود دارد که همگان از آن لذت برده اند: به شفافيت تمام ديدن در ميان تمامي اطلاعات نادرست. هرکسي حقيقت را در همان لحظه در مي يابد نه بعد از نيم قرن و مانند افراد ساده لوحي که منتظرند تا نتيجه نهايي را حاضر و آماده از طريق شبکه هاي تاريخي تلويزيوني به آنها تحويل دهند.


****************************

چيزي که در مورد چرنوبيل من را شگفت زده مي کند، نيمه عمر برخي از ايزوتوپ هاست. صد، هزار، و حتي ده ها هزار سال ! "
چرنوبيل تا ظهور دوباره مسيح خواهد ماند"، اين جمله را گورباچوف در يک مصاحبه گفت.
بهار گذشته گويندگان اخبار عبارت جديدي را بکار گرفتند: "چرنوبيل پير" شايد آنها مي خواهند با استفاده از اين عبارت نشان دهند که چرنوبيل ديگر يک واقعه تاريخي است و بزرودي کلاً از بين خواهد رفت...
متاسفانه اين فقط قربانيان آن هستند که قبل از پيز شدن از بين مي روند. چرنوبيل براي هميشه جوان خواهد ماند، براي هميشه خطرناک. دردهاي حادثه اي که بيش از 20 سال پيش رخ داد فقط چند ثانيه از عمر اين کودک ابدي هستند.
من اعتقاد دارم که بخشي از دليل اينکه عموم مردم قادر نيستند که عمر طولاني حوادث اتمي را درک کنند اينست که مردم وقتي مي توانند زمان را درک کنند که آن زمان سپري شده باشد. ما هنوز خيلي به زمان اتفاق چرنوبيل نزديک هستيم که بخواهيم عظمت فاجعه را درک کنيم.
همانند يک ساختمان بزرگ که براي ديدن نماي کلي سازه بايد از دور به آن نگاه کرد، چرنوبيل هم همينطور است: سايه غول آساي اين حادثه بعد از گذشت چند نسل ديده خواهد شد. بعد از آن هم آن از بين نخواهد رفت تا پايان دنيا.

**************

بر سر دروازه هاي ورودي تابوت چرنوبيل با غم و اندوه مي نويسم آنچه دانته بر ورودي دوزخ خود نوشت : "همه اميدها کسي را که وارد اينجا مي شود ترک مي کنند."

*******************************

مي گويند در سرزمين کورها مرد يک چشم پادشاهي مي کند. اگر شما قادر به ديدن حقيقت باشيد در ميان اين همه اطلاعات نادرست، همانند کسي خواهيد بود که حداقل يک چشم دارد در حاليکه همه افراد دور و بر شما کور هستند.شما به درستي پادشاه و يا ملکه هستيد و حقايق را همانطوري مي بينيد که واقعاً هستند در حاليکه بقيه فقط چيزي را که مي شنوند باور مي کنند. شما مي بينيد، ديگران در حال اجراي استانداردهاي غلط هستند و توسط راهنماي کورها راهنمايي مي شوند در حاليکه در ميان همه افراد کور ديگر در حال چرخش هستند، شما هم نمي توانيد کاري برايشان انجام دهيد. هيچ راهي نيست که شما بتوانيد به کسي ياد بدهيد چطور مي تواند ببيند، چرا که براي اين کار آنها به چشمان شما نيازمندند.

سپتامبر 2006

عنصر جديد (هجونامه)

دانشمندان جمهوري موز اخيراً اعلام کردند که عنصر جديد کشف کرده اند که سنگين ترين عنصر موجود در جهان است. اسم آن را هم "گاورنمنتيوم" گذاشته اند.
گاورنمنتيوم (Gv) يک نوترون، 25 تا کمک نوترون، 88 تا قائم مقام نوترون و 98 تا کمک قائم مقام نوترون دارد که به آن جرم اتمي 212 مي دهد. اين 212 ذره با نيروهايي به هم متصل هستند بنام احمق ها. احمق ها که ماده اي ناشناخته هستند يک وجهه بارز دارند و آن هم جيب هاي بزرگ و زياد است.
گاورمنتيوم نيمه عمر 4 ساله دارد، جرم آن در اثر گذشت زمان افزايش مي يابد چرا که در طول دوره تجزيه، جرم جيب هاي کمک نوترون ها، قائم مقام نوترون ها و کمک قائم مقام نوترون ها افزايش مي يابد و وقتي به حد نهايي رسيد سازه مجدداً مرتب سازي مي شود که در اين پروسه برخي از احمق ها به نوترون ها تبديل مي شوند و برخي از کمک نوترون ها به قائم مقام نوترون تغيير مکان مي دهند.
از آنجايي که گاورنمنتيوم هيچ الکتروني ندارد پس خنثي است. اگرچه قابل تشخيص است چرا که با هر چيزي که برخورد کند جلوي آن را مي گيرد و با هر چيزي که الکترون دارد و خنثي نيست واکنش نشان مي دهد.
وقتي Gv تجزيه مي شود به عناصر ديگري تبديل مي شود، ريتايرديوم (Re) و ريتارديوم (Rt) که برخي آن را ديمنتيوم (Dm) مي نامند.

سپتامبر 2006

بلاگرها و روزنامه نگاران

امروزه رسانه هاي اصلي بايد نبرد سختي را با اينترنت داشته باشند. بلاگرها هر روز طرفداران بيشتري پيدا مي کنند و روزنامه هاي بيشتري هر روزه با خطر ورشکستگي دست و پنجه نرم مي کنند. دليل اين امر هم خيلي ساده است، بلاگرها منطقي تر، صادقانه تر و آزادانه تر از رقباي خود که براي روزنامه ها کار مي کنند، فعاليت مي کنند. گزارشگارن روزنامه ها و گويندگان خبر تلويزيوني متعجب هستند که چرا مردم بيشتر به سمت بلاگ هاي اينترنتي مي روند. چيزي که آنها واقعاً نمي توانند درک کنند اينست که چرا بلاگرها کاري را که روزنامه نگاران با پول هم نمي توانند انجام دهند، مجاني انجام مي دهند.
در اصل بلاگرها کار را بهتر انجام مي دهند چون آن را براي پول انجام نمي دهند. همه وقتي قرار باشد پول براي نوشتن بگيرند، بد مي نويسند. نويسنده فقط زماني مي تواند منطقي برخورد کند که به خاطر مطلبي که قرار است فاش کند، بنويسد. نويسندگاني که براي پول مي نويسند شباهت زياده به زنان خودفروش دارند : هدف آنهاي ارضاي رئيس هاي رسانه ها و همينطور ذائقه مردم است.
همينطور باز هم مثل زنان خودفروش براي آنها غير ممکن است که از کاري که انجام مي دهند لذت ببرند. يک بلاگر حرفه اي هيچ وقت هدفش ارضاي ذائقه خواننده نيست. در اغلب موارد آنها در خلاف قوانين رسمي فعاليت مي کنند، مي نويسند تا لذت تفکر و به اشتراک گذاري نتايج بدست آمده توسط خود با ديگران را احساس کنند.
روزنامه نگاران و بلاگرها خيلي با هم متفاوت هستند. يک بلاگر واقعي نمي تواند براي رسانه ها بنويسد همانطور که يک روزنامه نگار نمي تواند وبلاگي بنويسد.
هر کس که براي شغلي در يک آژانس خبري به استخدام در مي آيد، حالا چه روزنامه، تلويزيون و يا راديو بايد آماده باشد تا تمامي قوانين مربوط به سياست را رعايت کند، مثل توهين نکردن به اقليت هاي نژادي، ناراحت نکردن مذهبي ها، پا نگذاشتن روي دم کله گنده هاي هسته اي، درگير نشدن با شرکت هاي بزرگ توليد غذاهاي شيميايي و ... با وجود تمامي اين محدوديت ها ذهن روزنامه نگار محدود به قابي از محدوديت ها مي شود و همانند پرنده اي در قفس نمي تواند حرکتي انجام دهد. ذهن يک بلاگر مثل پرنده اي آزاد است، مي تواند بدون هيچ مرزي پرواز کند، همه چيز را همانطور که هست ببيند. بنابراين بلاگر مي تواند هرآنچه در ذهن دارد را بدون هيچ محدوديتي بيان کند. هوش و سطح علمي بلاگر زياد مهم نيست، چيزي که بيشترين اهميت را دارد اينست که چنين فردي آقاي افکار خود است و خرد چنين فردي هميشه در حال رشد است. در نقطه مقابل، ذهن يک روزنامه نگار در لجن زار ناداني فرو مي رود و در نتيجه هميشه در حال پسرفت است.
اگر مي خواهيد براي رسانه ها کار کنيد هميشه بايد قوانين آنها را رعايت کنيد. در نهايت شما اين احساس را خواهيد داشت که به يک ديسکو دعوت شده ايد و وقتي به آنجا رسيده ايد متوجه شده ايد که همه بايد با به دست گرفتن عصاي زيربغل برقصند. بعدها متوجه مي شويد که به جز افراد لنگي که خود بطور طبيعي مجبورند از عصا استفاده کنند، افرادي هم هستند که خوب بلد هستند برقصند
ولي براي اينکه براي خانواده خود کسب درآمد کنند مجبورند عصا بدست بگيرند. اگر شما هم به رقص لنگ ها بپيونديد بعد از چند سال خواهيد ديد که ديگر شما هم بدون عصا نمي توانيد برقصيد. تبريک مي گويم، شما يک روزنامه نگار شده ايد.

اکتبر 2006

********************

دنياي متمدن ما يک نمايش بالماسکه بزرگ است، جايي که عزاداري مسئولين، لبخند مغازه داران، مهرباني خيّرين و شهوتراني هنرپيشه هاي پورنو همگي يک ماسک هستند، هيچ چيز واقعي در آنها وجود ندارد. يکي ماسک قانون به صورت مي زند و وکيل مي شود، ديگري ماسک ميهن پرستي به صورت مي زند و سياستمدار مي شود، بعضي وقت ها هم يک سياستمدار مسائل زيست محيطي را عَلَم مي کند و مي شود طرفدار محيط زيست. در اصل، در پشت بسياري از آن ماسک ها افراد به دنبال پول هستند، افرادي که ميزان موفقيتشان در امر فريبکاري بيشتر از قدرت آنها در پنهان شدن پشت ماسک است.
در مورد کشورهاي جهان هم اوضاع همينطور است: هر کدام از خود صورتي خوشحال نشان مي دهد که توسط دسته اي سياستمدار، خواننده، هنرپيشه، قهرمان ورزشي و همه جور آدم معروفي، ساخته شده است.
آنها فقط صورت خوش کشور خود را نمايش مي دهند و ما هيچ چيزي نمي توانيم از آنها بياموزيم. صورت واقعي کشور وقتي نمايان مي شود که، شورشي اجتماعي، اعتصاب و يا جنگ ماسک شکننده آنها را از بين مي برد. وقتي پوسته آنها فرو مي ريزد براي مدتي کوتاه مي توان مشکلات واقعي آنها را ديد. از اين نظر چرنوبيل يک فاجعه کامل است، وجهه کشور من براي دهه ها مخدوش شده است. در ده سال اول پس از حادثه خيلي سخت بود که بتوان بر روي چنين حادثه اي ماسک گذاشت، اما حالا همه شهروندان ما مي توانند در بالماسکه شرکت کنند. اوکراين براي خود بازيکنان فوتبال خوب، بوکسور، خواننده و رقاص خوب دارد. هر چقدر هم که شب تاريک باشد، مهماني مي تواند ادامه پيدا کند ...

سپتامبر 2006

*************************

در زندان گولاگ وقتي مجرمين مي خواستند يک خبرچين را بکشند به نحوي که کسي به عنوان قاتل مشخص نشود، معمولاً يک طناب بلند دور گردن فرد خائن مي پيچيدند و چند نفر از يک طرف و چند نفر ديگر از طرف ديگر اين طناب را مي کشيدند. در اين حالت هيچ کس به عنوان فردي که باعث مرگ شده است شناسايي نمي شد.
هر چه تعداد افرادي که طناب را مي کشيدند بيشتر مي بود، شانس بيشتري براي آنها به وجود مي آمد که از تنبيه و توبيخ فرار کنند. اين نکته اصلي همه جرايم گروهي است و نشان مي دهد که چرا تعداد قربانيان حادثه چرنوبيل هميشه يکسان باقي مي ماند و چرا هيچ کس به گناه خود اعتراف و از اشتباه خود ابراز پشيماني نکرده است. در دو طرف اين طناب افراد بسيار زيادي بوده اند.

سپتامبر 2006

*************************

امروز، 26 دسامبر 2006، من متوجه شدم ميزان تشعشع در خانه من بيش از حد عادي بود. به بيرون از خانه رفتم و ميزان تشعشع را در اطراف اندازه گيري کردم. از شمارنده هاي گايگر مختلف هم استفاده کردم تا مطمئن شوم.
بعدها، از طريق منابع اطلاعاتي خود، متوجه شدم که ميزان زياد تشعشع به دليل انجام کار تعميراتي بر روي سازه تابوت چرنوبيل بوده است ( بخشي از سقف سازه را باز کرده بودند) اين سوال براي من باقي ماند که آيا اين تشعشع مستقيماً ساطع شده بود و يا اينکه توسط باد به اينجا آمده بود. در اين زمينه فقط مي توانيم حدس بزنيم چون هيچ وقت در اين رابطه اخباري منتشر نمي شود و گزارش هواشناسي هم اعلام مي کند همه چيز طبيعي است.

دسامبر 2006

*************************

در فوريه 2007 پدر يکي از دوستان من بدليل سرطان ريه فوت کرد. او به عنوان راننده از اولين روز حادثه چرنوبيل در 1986 تا کنون در آنجا کار مي کرد. در مراسم تدفين او من يکي ديگر از رانندگان را که همکار فرد متوفي بود ملاقات کردم. ما با هم صحبت کرديم و من چيزهاي جالبي متوجه شدم. او مي گفت که او آخرين بازمانده از رانندگاني است که به چرنوبيل فرستاده شدند. او همچنين گفت که محدوده اي که دور چرنوبيل با سيم خاردار محصور شده است و به "منطقه ممنوعه چرنوبيل" معروف است در اصل شعاع 30 کيلومتري ندارد و در حقيقت 40 تا 50 کيلومتر شعاع دارد. من وقتي به خانه برگشتم نقشه خود را بررسي کردم و او درست مي گفت، فقط يک نقطه بازرسي در فاصله 30 کيلومتري از راکتور قرار دارد، بقيه نقاط بازرسي همگي در فاصله هاي 45 تا 50 کيلومتري قرار دارند. چرا همه به منطقه ممنوعه 30 کيلومتري مي گويند در حاليکه در حقيقت در فاصله 45 کيلومتري قرار دارد؟ مناطق بعد از اين نقاط چه؟ آيا فکر مي کنند که سيم خاردار جلوي پخش شدن تشعشعات را مي گيرد؟ چشمان ما به جاي توجه به بازي فقط به دنبال توپ است و اين واقعاً ترسناک است...

درباره انتشار کتاب

دوازده سال قبل من کتاب به يک زندان مي بردم. ما همچنين کتاب هاي قديمي شوروي را از کتابخانه هاي آنجا جمع مي کرديم.
کتابدار زندان، که من در داستان کوتاه "نيکولايويچ" در موردش نوشته ام، وقتي مي ديد ما هزاران کتاب را از کتابخانه اش جمع آوري مي کنيم اشک مي ريخت. او مي گفت "نسلهاي متمادي با اين کتاب ها بزرگ شده اند و حالا بايد همه آنها را دور بريزيم."
امروزه وقتي از ميان رديف هاي تمام نشدني کتابها در يک نمايشگاه کتاب قدم مي زنم، دقيقاً مثل دوست کتابدار خودم، فقط مي توانم افسوس بخورم که در عرض چند سال هيچ کدام از اين نويسندگان در يادها نخواهند ماند. تمام ادبيات نوين مثل يک قرعه کشي است که هيچ وقت برنده اي ندارد چرا که اکنون به صنعت تبديل شده است، جايي که همه مشغول پول درآوردن از ادبيات هستند : نويسندگان و ناشرين، منتقدين و مبلغان - همه فاسد - هواي همديگر را دارند، همه بخشي از يک نظام هستند و همگي فقط يک هدف را دنبال مي کنند : دزديدن وقت و پول مردمي که خواننده آنها هستند.
چنين صنعتي با اشتياق کورکورانه مردمي تغذيه مي شود که فقط کتاب را از روي ليست پرفروشترين ها انتخاب مي کنند. يکي از چنين کتاب هايي را باز کنيد تا ببينيد که چگونه در ذهن شما فرو مي رود، مثل شکلاتي که پس از خوردنش همه مزه اش از بين مي رود و هيچ چيز باقي نمي ماند. دليل اين مساله اينست که نمي توان افکار يک نفر را بصورت کتاب منتشر کرد. اين نظام به هوش و ذکاوت روي خوش نشان نمي دهد و هر چيزي را که به نظر بالاتر از سطح عادي باشد سرکوب مي کند که همين امر نويسندگان را مجبور مي کند تا درباره اژدها و بشقاب پرنده کتاب بنويسند. هر چيزي که نشاني از حقيقت داشته باشد از ادبيات نوين حذف شده است چرا که حقيقت نشان مي دهد که ما چقدر در برابر قدرتها رام شده ايم. تفکر که هميشه جوهر شعر واقعي و فلسفه بوده است مثل يک کالاي قاچاق مي ماند که حتي با پايين ترين قيمت هم نمي توان آن را براي فروش عرضه کرد که به محض شناسايي شدن مصادره مي شود. در اينجا امکان ندارد که بتوانيد کتابي در مورد چرنوبيل منتشر کنيد. تمامي کتاب هاي مربوط به چرنوبيل بايد در اروپاي غربي منتشر شوند که البته الان با حضور غول هاي اتمي چاپ کردن اين کتاب ها در همه جا مشکل شده است.
تعداد بسيار محدودي از ادبيات نوين ما هستند که قادرند برخلاف اکثريت آثار ادبي بعد از مدت کوتاهي در ذهن ها باقي بمانند که آنها هم متعلق به نويسندگان سطح متوسط هستند.

اکتبر 2006

****************************

چرنوبيل براي روح عصر ما يک بيگانه است، چرا که فرهنگ ما همه بدبختي ها را تکذيب مي کند و فقط موفقيت ها را قبول مي کند. ما به اميد سود حرکت مي کنيم تا از ترس ضرر. مردم ياد گرفته اند که بيشترين لذت را با کمترين فکر جستجو کنند. حقيقت گرايي امروزه هيچ جايگاهي ندارد و هر کسي که با نگاه حقيقت گرايانه صحبت مي کند مثل يک بدبين نمايان مي شود. ماشين تبليغات به ما ياد مي دهد که شادي اجباري است در حاليکه بدبختي انتخابي. اين شعار هميشگي است که "هر روز از زندگي خود لذت ببريد و طوري زندگي کنيد که انگار هيچ فردايي وجود ندارد". در نهايت اين طرز فکر جلوي اين را که جوامع از اشتباهات گذشته خود درس بگيرند مي گيرد. در نتيجه جهان هميشه در حال توليد کردن اخبار بد است.
اولين قانون پيشبرد عاقلانه زندگي توسط ارسطو بيان شده است. او مي گويد که هدف خود را نه لذت ها و خوشي هاي زندگي، بلکه جلوگيري تا حد امکان از پليدي هاي آن قرار دهيم. حال اين قانون رعايت نمي شود. من معتقدم رعايت نکردن اين قانون منشا همه مشکلات حال و آينده ماست. چطور مردم مي توانند جلوي پليدي، اشتباه و خطا را بگيرند وقتي که اصلاً قبول ندارند که چنين چيزهايي وجود دارند؟

پانوشت
اگر طوري زندگي کنيم که انگار هيچ فردايي در کار نيست، فردايي در کار نخواهد بود.
ارسطو گفته است : انسان محتاط نه بدنبال لذت بلکه بدنبال رهايي از درد است.

***********************

چرنوبيل درس سختي براي ماست و به جهان نشان داده است که نبايد اجازه دهيم فناوري هاي ما از پيشرفت ما جلو بزنند.

***********************

کليساهاي چرنوبيل

بيش از 2000 شهر و روستاي متروک در شعاع 250 کيلومتري راکتور چرنوبيل قرار دارند. هيچ راهي براي شمارش دقيق اين روستاها نيست چون بسياري از آنها توسط دولت تخريب شده اند و بسياري از جاده ها نيز از بين رفته اند.
در طول سفرهاي خودم در مناطق متروک من هنوز هيچ کليسايي را که تخريب شده باشد نديده ام. غارتگران افراد خرافاتي هستند و از دستبرد زدن به کليساها مي ترسند. البته افرادي هم از فواصل نزديک هر چنر سال يکبار مي آيند و کليساهاي متروک را تعمير مي کنند و همين مساله باعث مي شود اين کليساها از بقيه ساختمان ها بيشتر پابرجا بمانند.
دربها در اين کليسهاي قديمي باز هستند. چيز ازرشمندي در اين کليساها وجود ندارد، فقط چند مجسمه ارزانقيمت و انجيل آلوده به راديواکتيو که معمولاً هم صفحه اي که در مورد افسنطين (گياهي که نام آن در زبان اوکرايني چرنوبيل است) صحبت شده است باز است (مکاشفات 8:10 و 8:11). افراد کمي هستند که پس از شنيدن اين مطلب که در زبان اوکرايني به گياه افسنطين، چرنوبيل مي گويند تحت تاثير قرار نمي گيرند. من هم استثنا نيستم و همين مساله باعث شد کمي در مورد بحث مذهبي چرنوبيل تحقيق کنم.
چرنوبيل توسط ارواح بسياري تسخير شده است، چرا که هميشه سپاه خير و شر در حال مبارزه هستند. تا زماني که کليساها پابرجا هستند اين جنگ ادامه دارد. چرنوبيل مثل آن شهرهاي متروک معدني نيست. چرنوبيل در آنِ واحد جادويي، زننده، جذاب و ترسناک است. هيچ کس وقتي به تنهايي در منطقه چرنوبيل سفر مي کند حس نمي کند که تنهاست، هميشه احساسي وجود دارد انگار که کسي دارد شما را تماشا مي کند. اين ناراحتي هميشه وجود دارد. اين احساس ماورايي و نامطبوع حتي از طريق ديدن عکس ها و فيلم هاي چرنوبيل هم به وجود مي آيد. مسيحيان آن را حضور شيطان مي نامند.
من اعتقاد ندارم که چرنوبيل فقط در مورد مزه تلخ افسنطين است، ستاره سقوط کرده مکاشفات. چرنوبيل ما نتيجه نهايي خطاي انساني و طمع است، دليلي که در کتابهاي قديم و جديد ما هميشه وجود داشته است.
اگر قرار باشد من چند بخش از انجيل را بياورم که دلايل چرنوبيل را توضيح مي دهند، بخشي را مي آورم که وسوسه مسيح را در بيابان بيان مي کند. اينها از ذهن محدود و خاکي يک انسان بيرون نيامده اند بلکه حقيقتاً از ذهن بي پايان و شرور يک فرشته تبعيدي نشات گرفته است : شيطان.
اين وسوسه ها معجزه، نان و قدرت هستند. وسوسه نان بيشترين ارتباط را به چرنوبيل دارد و براي مقابله کردن سخت ترين براي انسان است.
"آيا سنگ ها را در اين طبيعت متروک نمي بيني؟ دستور بده تا اين سنگ ها به نان تبديل شوند و انسان ها بدنبال تو راه خواهند افتاد.
به مردم يک معجزه نشان بده و همه آنها بدنبال تو راه خواهند افتاد" فرشته شيطاني زمزمه مي کند.
عيسي مسيح همه اين وسوسه ها طرد مي کند ولي انسان بسيار ضعيف است. علم مي داند که چگونه سنگ اورانيوم را به سلاح و نان تبديل کند. مردم اين خيال را با علاقه اي لجام گسيخته پذيرفتند و با حيله هاي کيمياگري هسته اي فريب خوردند. بدون توجه به زير پا گذاشتن قوانين طبيعت مردم به دنبال آن معجزات به راه افتادند، به سلاح هاي هسته اي رژه رفتند و فرياد هورا به سر دادند.
اما بعد از اينکه راکتور منفجر شد، مردم هم علاقه خود را از دست دادند. علم هم خسته شده است و ديگر هيچ کس به معجزه اعتقادي ندارد. زمان انتخاب گذشته است و زمان خشونت هسته اي آغاز شده است. ما براي جلوگيري از آن کار زيادي نمي توانيم انجام دهيم چراکه اگر شمشير را از دست آنها بگيريم نان و کره خود را هم از دست مي دهيم، پس مجبوريم براي ادامه زندگي خود با آن کنار بياييم. ظهور دوم سلاح هاي هسته اي مثل بار اول با معجزه نيست، حالا ديگر بحث نياز است. تبديل عناصر هسته اي به نان ديگر به يک صنعت تبديل شده است که نياز به زندگي تغذيه مي شود.
در وسوسه هاي سه گانه عيسي مسيح توسط شيطان ما تاريخ آينده بشريت را مي يابيم. به ما سه تصوير نشان داده شده است، که در همه آنها بديهيات آينده، مشکلات غيرقابل حل و تضادهاي ذات بشر گنجانده شده است. دانه هاي اين حقيقت در درون انجيل پخش شده اند، بيشتر از چند مورد انگشت شمار. چرنوبيل به نمونه اي براي مسيحيت نوين تبديل شده است، و به يک چشمه تلخ يادگيري براي همه ما.

*مکاشفات 8:10 - و فرشته سوم ندا داد و ستاره اي بزرگ از بهشت فرو افتاد، همانند يک چراغ روشن، و بر يک سوم رودخانه ها و چشمه هاي آب فرود آمد، 8:11 - و نام آن ستاره افسنطنين (چرنوبيل) است، و يک سوم آبها به افسنطين آلوده شدند، و بسياري از انسان ها به اين دليل مردند چرا که آبها آلوده شده بودند.

شماره بعد