اگر مردم در مورد
چرنوبيل اطلاع درستي داشتند درباره بمباران تاسيسات هسته اي مجدداً فکر مي کردند.
خطر شديد آلودگي هاي هسته اي هميشه وجود دارد خواه هدف بمباران يک نيروگاه توليد
برق اتمي باشد و يا يک کارخانه توليد سلاح هسته اي. دنياي ما براي بمباران
راکتورهاي اتمي خيلي کوچک است. بمباران کردن تاسيسات هسته اي در ايران براي اينکه
دنيا را "ايمن تر" کنيم ديوانگي است، چيزي مسخره مثل "جنگ مقدس" و يا "جنگيدن براي
صلح".
اجازه دهيد نگاهي داشته باشيم به نيمه عمر برخي از عناصر اتمي انگار که ما در
زمانهاي قديم زندگي کرده ايم. مي توانيم ببينيم که عناصر اتمي نسبت به پيشرفت تاريخ
در چه جايگاهي قرار مي گيرند. نيمه عمر آمريکيوم 458 سال است و پخش کردن چنين عنصري
در سطح سياره، ما را به زمان شکسپير بر مي گرداند. آلودگي پلوتونيوم کره زمين را
براي مدت 24400 سال (بيست و چهار هزار و چهارصد سال) سمي باقي مي گذارد که ما را به
دوره ماموت ها مي رساند. نپتونيوم-237 هم نيمه عمر بسيار طولاني 2 ميليون سال را
دارد که ما را به زماني بر مي گرداند نزديک ترين موجود شبيه انسان ميمون بوده است.
در مقابل نيمه عمر خدمت رساني يک سياستمدار را مي توان در مقياس ماه اندازه گرفت و
بسياري از آنها مشکلي را که از دوره آنها فراتر رود اصلاً نمي بينند. اجازه دهيد
مثالي بزنم که نشان مي دهد جاه طلبي سياستمداران ما چقدر حقير است : اگر رومي هاي
باستان نيروي هسته اي را کشف کرده بودند و بعد از آن کسي راکتورهاي آنها را بمباران
کرده بود، اين زمين هنوز هم آلوده به راديواکتيو بود و تا 2000 سال بعد از اين هم
بايد ماموراني قرار مي داديم تا از زباله هاي بسيار خطرناک راديواکتيو محافظت کنند.
مارس 2007
يک يادداشت خوشبينانه
امروز داشتم روي ترجمه بخشي از مطالب سايت به برخي زبانهاي اروپايي کار مي
کردم. کار ترجمه در دسامبر 2006 شروع شد و تا آوريل 2007 بيش از 800 صفحه ترجمه شده
بود. اين خيلي مهم است چون چرنوبيل زخمي است که هرگز خوب نشد، يک پاشنه آشيل واقعي
براي هيولاي هسته اي. من مطمئن هستم که تلاشهاي ما به هدر نخواهند رفت.
در مورد حوادث هسته اي، هر وقتي که خطاي غم انگيزي رخ مي دهد و رسوايي ايجاد مي شود
و از طرف ديگر مورد تشويق مسئولين قرار مي گيرد ما نبايد نا اميد شويم بلکه بايد
بدانيم که آنها از صنايع هسته اي کسب درآمد مي کنند. چرا آنان بايد طرفدار فاش شدن
حقيقت باشند؟ اطلاع عموم و پذيرفتن حيقيت به معناي از بين رفتن شغل آنهاست. آنها و
صنايع نظامي اتمي شان ارتباطات بسيار قوي با سياستمداران دارند، آنها صاحبان رسانه
ها هستند و همه ثروت دنيا را در اختيار دارند چرا که اين پول ماليات دهندگان است که
به صنايع هسته اي سرازير مي شود. با چنين امکاناتي آنها قادرند دو و يا حتي سه
حادثه نظير چرنوبيل را در حال حاضر تحمل کنند اما نمي توانند گذشته را از بين
ببرند. اين غير ممکن است. آنها شکست مي خورند و ما پيروز مي شويم چرا که در طرف ما
نيروي شکست ناپذير زمان قرار دارد که حقيقت را نمايان خواهد کرد. گذشته دليل را در
کنار خود دارد. اگر آن دليل فاش نشود، بار ديگر مي آيد و خود را فاش مي کند. اگر بر
گذشته سرپوش گذاشته شود باز مي گردد و باز هم خودنمايي مي کند و تنها راه جدا شدن
از آن اينست که آن را بپذيريم و با آن زندگي کنيم.
رسيدن به يک منطق صحيح مي تواند روندي پايدار باشد. معمولاً چندين نسل زمان مي برد
که عموم مردم حقيقتي را درک کنند که برخي افراد بينا در همان نگاه اول درک کرده
اند. اين زمان براي چرنوبيل چقدر خواهد بود، اين به ما بستگي دارد، مايي که حقيقت
مساله را مي دانيم و آماده ايم تا ديگران را نيز آگاه کنيم. اين مدت زمان بسته به
سختي موضوع هم دارد و موضوعات مربوط به تشعشعات نيز از عمد پيچيده و گيج کننده شده
اند، اما واقعيت چرنوبيل خود گواه حقيقت است. هيچ کس قادر نيست چنين حوادث عظيمي را
براي هميشه از عموم مخفي نگاه دارد، حتي صنعت عظيم هسته اي. مسئولين دولتي هميشه
اتفاقات صنعتي را مخفي نگه مي دارند اما اين نه مسئولين و نه صنايع هستند که
اطلاعات را تصحيح مي کنند، اين ما مردم عادي هستيم که تصميم صحيح را مي گيريم و
تاريخ را اصلاح مي کنيم.
ما در نقطه اي هستيم که کشف حقيقت اجتناب ناپذير است. حکمراني رياکاري و فريب که
توسط افرادي که کورکورانه آنها را پشتيباني مي کنند به قدرت رسيده است به پايان
خواهد رسيد. پوچي همه گزارشهاي رسمي در مورد چرنوبيل به حدي رسيده است در آخر حقيقت
براي کودن ترين افراد نيز نمايان خواهد شد. بنابراين مي توانيم اجازه دهيم که آنها
به کارشان ادامه دهند. در حال حاضر هر چقدر که اظهارات آنها نامربوط تر باشد بهتر
است... و براي ما آسان تر است که آنها را از صحنه بيرون کنيم...
آوريل 2007
*****************************
در دوران جنگ سرد، دوراني خطرناک که مي توانست حادثه چرنوبيل را مثل يک ترقه
کودکانه جلوه دهد، آندري ساخاروف تحصيل کرده به خود جرات داد تا برنامه هسته اي
شوروي را مورد انتقاد قرار دهد. نتيجه اين بود - بازداشت، بازجويي، رسوايي عمومي...
ساخاروف معتقد بود راکتور ها مي توانند امن باشند به شرطي که زير زمين ساخته شوند.
تحصيل کرده ديگري بنام لگاسوف که روياي "موسسه فناوريهاي امن" را در سر مي پروراند
قرباني ديگران شد. او مبتلا به سرطان شد که از حادثه چرنوبيل ايجاد شده بود، البته
سيستم او را مجبور کرد که زودتر زندگي را ترک کند، او در روز سالگرد دومين سال
حادثه خودکشي کرد.
روزنامه ها دکتر گوردون مک ليد را متهم به ايجاد وحشت بي مورد کردند، پس از اينکه
او اثبات کرد که حادثه "تيري مايل آيلند" در آمريکا ميزان مرگ و مير را در کودکان
افزايش داده است.
هر کشوري را که مي خواهيد در نظر بگيريد، در هر زماني، خواهيد ديد که داستان هميشه
همين است : چه در مورد "ديديه آنگر" فرانسوي صحبت کنيم که در دهه 60 به خاطر راه
اندازي راهپيمايي ضد هسته اي دستگير شد و يا "يوري بانداژفسکي" از بلاروس که به
خاطر تحقيق در مورد جهش يافتگي در اثر حادثه چرنوبيل، در سال 1996به 5 سال زندان
محکوم شد. چه در مورد قتل "کارن سيلکوود" در آمريکا و يا قتل "هيلدا مورل"، متخصص
زباله هاي هسته اي، در انگليس صحبت کنيم داستان هميشه همين است. فقط زمان و مکان
فرق مي کند.
البته هنوز من اميدوارم که شخصي پيدا شود و در مورد زندگي غم انگيز افرادي که خطرات
هسته اي را فرياد زدند، تحقيق کند. من بايد نحوه برخورد با اين افراد را که محقق و
دانشمند و از افراد برجسته کشور خود بوده اند، محکوم کنم. چنين تاريخي از رشادت
تمامي افرادي سخن مي گويد که حاضر نشدند حقيقت نيمه را قبول کنند بلکه بوسيله غريزه
دفاع از حيات خود مي خواستند تمامي حقيقت را کشف کنند و در اين راه خدمت بزرگي به
بشريت کردند و تمام استعداد و توان خود را در هشدار دادن به مردم درباره خطرات هسته
اي گذاشتند.
چنين تاريخي به ما نشان مي دهد که اين افراد چگونه تا حد مرگ شکنجه شدند و به زندان
افتادند، چگونه بدون اينکه شناخته شوند کار کردند، بدون هيچ همدردي، هيچ دنبالرويي،
چگونه شغل خود را از دست دادند و با فقر، بدبختي و ترس زندگي کردند در حاليکه
افتخار، پول و امنيت توسط افراد نالايق به يغما رفته بود. ما مي فهميديم که چگونه
آنها از نقاط بازرسي مخفيانه رد مي شدند تا عکسهايي با خود بياورند که حقيقت را فاش
مي کرد، با استفاده از دوربينهاي ارزانقيمت در حاليکه ميليون ها دلار پول براي
خبرنگاران رسانه ها هدر مي شد. ما مي فهميديم که آنها چطور در مورد حقيقت تحقيق مي
کردند و نه اينکه چه چيزي صنايع نظامي را خوشحال مي کند. چگونه آنها کار مي کردند
بدون اينکه شانسي براي انتشار تحقيقاتشان پيدا کنند. آن افراد چراغهاي راهنماي
بشريت هستند و بدون آنها بشر خود را در گرد و غبار هسته اي و درياي خطاهاي جبران
ناپذير گم مي کرد. آنها همه نمک زمين هستند، ميوه هاي درختي که مسيح فرمود اگر ميوه
خوبي ندهد بايد آن را بريد و سوزاند.
کارهاي هر کدام از اين افراد مثل هدف مقدسي براي هر کدامشان بوده و هدفشان چيزي
نبوده جز اينکه براي آيندگان بدشانس که زمين آلوده به زباله هاي راديواکتيو را به
ارث مي برند، چيزي باقي نگذارند به جز اينکه چطور اين اتفاق افتاد و داستان از کجا
شروع شد.
آوريل 2007
آيندگان بدشانس
براي اينکه متوجه شويم که چرا آيندگان خيلي بدشانس خواهند بود بطوريکه انگار از
تفاله هاي تمدن تصفيه شده اند، اجازه دهيد در مورد حرکتي صحبت کنيم که حال حاضر ما،
ما را به آن سمت سوق مي دهد. داستان تمدن ما داستان خوک چراني است که داراي هاي
پدرش را با خوک هاي زمانه ما هدر کرده است و ارث پدري را با پليديهاي شرکتهاي غول
پيکر آميخته است. آينده تمدن ما به ميزان آينده يک الکلي قابل پيش بيني است، کسي که
با اراده خود عمل نمي کند بلکه توسط زنجير نياز به اين سو و آن سو کشيده مي شود.
تا دهه 1980 مي توان ما را از نظر خرج کردن منابع طبيعي و انرژي هاي حياتي با کسي
مقايسه کرد که از سود پول خود زندگي مي کند : چيزي که امروز مصرف مي کند فردا باز
هم دارد. اما از دهه 1980 به بعد به مانند کسي است که به اصل پول خود دست مي برد.
ما به ميزان 100 درصد مصرف انرژي ساليانه طبيعت رسيديم.
در ابتدا هيچ تغييري را حس نمي کنيم چرا که بخش بزرگي از هزينه هاي ما توسط انرژي
هاي قابل تجديد طبيعت پرداخت مي شود، به گونه اي که انگار کمبود بسيار کم است ما
هيچ توجهي نمي کنيم. اما وقتي کمبود زياد مي شود ثروتهاي طبيعي ما - مثل يخچالهاي
قطبي - شروع به آب شدن مي کنند. سرعت به طرز واضحي افزايش مي يابد ولي اغلب مردم
هنوز به خود نيامده اند و اين حقيقت را نمي دانند که هر روز وضع وخيم تر مي شود.
همينطور که مهماني مستانه پيش مي رود وضعيت ما بدتر و بدتر مي شود. ما هر روز خود
را فقيرتر و فقيرتر مي بينيم ولي نمي توانيم ببينيم که اين مصرف بي رويه منابع به
زودي به پاياني ناگوار خواهد انجاميد. هيچ کس جرات تمام کردن مهماني را ندارد،
عياشي " زندگي-براي-امروز " همينطور ادامه پيدا مي کند در حاليکه سقوط ما از ثروت
به فقر هر لحظه سريع تر مي شود - مثل سقوط يک جسم جامد در فضا - تا اينکه در آخر
هيچ چيز باقي نمي ماند. وقتي اين مهماني تمام شود، همه چيزي که باقي مي ماند يک
زباله داني و يک خماري اجتماعي خواهد بود.
آيندگان بدشانس ما که چنين زميني را به ارث مي برند به احتمال زياد به دوران شکار
بر مي گردد. آنها در اجتماع هاي جداگانه و به سختي زندگي خواهند کرد. آنها بايد با
حقيقت کمبود کنار بيايند و زندگي کنند. از بسياري جهات آنان مانند آخرين
بازماندگاني خواهند بود که هنوز در منطقه چرنوبيل زندگي مي کنند. آنها بدشانس هستند
و مثل همه مردم بدشانس بجاي زنديگ خوب از دست رفته فلسفه خوبي دارند.
**********************
بهار گذشته در بازار بازيهاي رايانه اي بازي بنام STALKER : Shadow Of Chernobyl
منتشر شد. اين بازي بسيار همه گير است و تبليغات خوبي هم روي آن انجام شده و اينکه
يک حادثه غم انگيز را به يک بازي کامپيوتري تبديل کرده است مورد بحث هاي زيادي قرار
گرفته است. من به شخصه در مورد بازي نظري ندارم اما نگران روشي هستم که علم، تجارت
و سياست ما به آن سو مي رود : 1) نگه داشتن ما در همين دنياي ساده، مصنوعي و دروغين
بازيهاي رايانه اي و 2) رد کردن همه عواقب اشتباهات بشري.چيزي که آنها کوشش مي کنند
با تمام قدرت خود بدست آورند، شادي و خوشحالي گله اي است که لذت بردن از زندگي را
در تحريف واقعيت هاي آن با امنيت، نبود خطر، راحتي و زندگي ساده براي همه پيدا مي
کنند. ميليون ها نفر حالا در کامپيوتر خود بدنبال هيولاهاي چرنوبيل هستند، بدون
اينکه بدانند يک هيولاي واقعي در پس پرده قرار دارد و اين هيولا مي تواند هر زماني
در زندگي واقعي بدنبال همه بيافتد.
مي 2007
قرون وسطاي اتمي
در مي 2007 من کتاب خودم با نام "قرون وسطاي اتمي" منتشر کردم. نام اين کتاب از
عقيده قوي من در مورد اينکه ما در زماني زندگي مي کنيم مثل زمان قرون وسطاي اروپا،
گرفته شده است. بعد از اينکه قوم بربرها روم را فتح کردند، چند قرن از تاريخ بشريت
از تقويم ها حذف شد. کليسا به قدرتمندترين بازو تبديل شد، نوآوري سرکوب شد و اذهان
مردم با مشروب و دين تحريف شده آلوده شد.با وجود شرکتهاي غول پيکر کنوني در جهان
امروز، اروپا توسط بيگانگان مهاجر پر شده است و اذهان مردم با همه جور سم آلوده شده
است، ايدئولوژيکي، مذهبي، شيميايي.
من حقيقتاً معتقدم که در طول زمان "دوران تاريک" معروف، شامل زمان قرون وسطاي اتمي
ما هم خواهد بود و جنبه تاريخي چرنوبيل هم اينست که تابوت چرنوبيل به عنوان اولين
سنگ قبر دوران ما تلقي خواهد شد. اين تابوت براي صد هزار سال آينده راديواکتيو
خواهد
بود و قطعاً از همه آثار ديگر دوران ما بيشتر باقي خواهد ماند.
البته بسياري از مردم از عقيده را ندارند چرا که آنها معتقدند که در دوران مترقي
زندگي مي کنند. اما هفتصد سال پيش هيچ کسي که در دوراني که ما هم اکنون به آن قرون
وسطي مي گوييم زندگي مي کرد فکر نمي کرد که در آن دوران زندگي مي کند. در قرون وسطي
مردم فکر مي کردند که دوران پيشرفته زندگي مي کنند و به ترقي انسانها معتقد بودند،
درست مثل مردم زمانه ما.
****************************
جهاني شدن هسته اي
امروزه تعداد بيشتري از کشورهاي جهان در حال ساخت راکتورهاي هسته اي، رها کردن
برنامه هاي قبلي براي جمع کردن راکتورهاي قديمي و يا گفتگو در مورد ساخت راکتورهاي
جديد هستند. رنسانس اتمي جاي هيچ شکي باقي نمي گذارد که هر دو گروه تمدن هاي غربي و
شرقي در حال ورود به يک "دوران تاريک" جديد هستند به همراه "تفکر برپايه عقيده" که
تکيه بر شعارهاي بي فکر، خشونت بار و تاريک دارد.
اينطور به نظر مي رسد که ما در حال دور شدن از تفکرات منطقي، کار و تلاش و نوآوري
هستيم و برعکس به سمت مصرف گرايي خودخواهانه، بدون زحمت و بي فکر مي رويم که توسط
رهبران قدرتمند طماع کنترل مي شود. ما به سرعت در حال حرکت به سمت نوعي دروغين از
دموکراسي هستيم که در حقيقت توسط شرکتهاي چندمليتي کنترل مي شود، فاشيسم نظامي. اين
مساله
جهاني است.
آنها با گرفتن دستور همينطور راکتورهاي هسته اي مي سازند. انرژي اتمي به کره زمين
حمله مي کند همانطور که هيتلر به اروپا حمله کرد، گاه گداري در برابرش مقاومت مي
شود. اين يک مثال خوب است از اينکه جهاني شدن در حقيقت يعني چه. جهاني شدن فرهنگ ها
که در آن نژادهاي مختلف و مليت هاي گوناگون در هم ترکيب مي شوند نشانه ديگري از
قرون وسطاي جديد است. اين نام يک تعريف خوب از زمانه ماست چون تنها تفاوت اين نگاه
جهاني اجباري نسبت به نگاه قرون وسطايي اينست که، در قرون وسطي آن نگاه جهاني در
حقيقت يکپارچه، ذاتي و پر آب و تاب بود در حاليکه نگاه امروزه چيزي پر سر و صدا،
عجولانه سر هم شده، بدون برنامه ريزي و بدون هيچ عمقي است. اجازه ندهيد رسانه هاي
تحت سلطه شما را گمراه کنند و به شما باور دهند که جهاني شدن همه ملت ها را ذاتاً
غني و توانمند مي کند. بدليل اينکه اين ديدگاه فقط بر جنبه اقتصادي بنا نهاده شده
است، جهاني شدن فقط تفرقه را در ميان شرکتها به ارمغان مي آورد و اين مساله کار را
براي نفوذ آنها در بازارها و بستن قراردادهاي کثيف آسان تر مي کند. در آغاز آنها مي
توانند برخي از اقتصادها را بهبود ببخشند ولي در ازاي زندگي جوامع و فرهنگ آنها،
اين يک روند تقليلي است و در دراز مدت براي اقتصاد هم فاجعه بار خواهد بود.
در مورد فرهنگ ها، مثل يک هرس کردن گياهي است، همه چيز را از بين مي برد و فقط يک
چيز باقي مي گذارد، مصرف کنندگان بي مغزي که هيچ چيز خاصي از خود ندارند تا آنها را
متمايز کند. آنها مثل توليدات انبوه هستند، همه مثل هم و بدون قدرت فکر و تصميم
گيري، قوم بربرها ! بربرهاي عصر ديجيتال که کارشان، تماشاي تلويزيون، بازي کردن با
کامپيوتر، پرستش بازيکنان ورزشي و احترام گذاشتن به ستاره هاي سينماست.
جهاني شدن فقر دروني ايجاد مي کند در همان حد که ثروت بيروني ايجاد مي کند. اگر
مردم مثل الان مطيع و تسليم باشند، جهاني شدن همه ما را بدبخت خواهد کرد، همه ما را
سطح متوسط خواهد کرد و ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي را پايين خواهد آورد، پستي و فساد
را در همه جا گسترش خواهد داد چرا که عادت کردن به کاستي هاي يکديگر آسانتر است از
عادت کردن به خدمت.
در حاليکه طبيعت تفاوتهاي بسياري در ميان نژادها و کشورها قائل است، جهاني شدن همه
آنها را پاک مي کند و از بين مي برد.
همانطور که رنگهاي در هم ترکيب شده شفافيت خود را از دست مي دهند، ترکيب شدن در
يکديگر ما را مجبور مي کند به خاطر هماهنگ شدن با ديگران خود را تغيير دهيم. اين
مساله يک خودانکاري بزرگ را مي طلبد، ما را مجبور مي کند هويت ملي خود را کمرنگ
کنيم چرا که هر نژادي و يا هر کشوري براي اينکه مانند ديگران شود بايد پنج ششم از
هويت خود را تغيير دهد.
من مي خواهم بيشتر پيش بروم و بگويم جهاني شدن به عنوان اولين شرط خود، تطابق
دوطرفه و محدوديتهايي را براي اعضاي خود به همراه دارد. اين به اين معناست که هرچه
دايره ملت هاي درگير بزرگتر باشد، ارزشهاي آن بي ارزشتر و کمرنگ تر خواهد بود. در
انتها ملتهايي که از داخل فقير شده اند از بيرون هم فقير مي شوند و از هم فرو مي
پاشند، مثل شوروي سابق.
من دوران ما را "قرون وسطاي اتمي" مي نامم چرا که بسياري از نشانه هاي آن يادآور
شروع قرون وسطاي اوليه است. روند فروپاشي کشورها موازي با اتحاد جهاني است. آنها
شروع به عقب نشيني و تحکيم قوا کرده اند مثل دوران عقب نشيني و تحکيم قوا در زمان
امپراطور دئوکليتين و وارثين او.
در بخشي از جهان که من زندگي مي کنم، به وضوح شروع يک فئوداليسم جديد را مي بينم.
گروه هاي جمهوري هاي از هم گسيخته، براي دو دهه بدون هيچ نظام پولي و يا هيچ نشانه
اي از کشور بودن زندگي کرده اند، فقط با رهبري اربابان جاه طلب فئودال.
هر کدام از اينها آرزو دارد به جايگاه يک قدرت هسته اي برسد.
امروزه مساله جابجايي وسيع و گسترده افراد بشر وجود دارد. اين مساله باعث بوجود
آمدن بي نظمي در ميان همه مردم مي شود.
همينطور که بربريگري پيشرفت مي کند و در همه جا گسترش مي يابد، تعداد افراد متخصص
واقعي و کاربلدهاي با وجدان در حال کاهش است. سوالي که من مي خواهم مطرح کنم اينست
" چه کسي از زباله هاي به شدت راديواکتيو محافظت مي کند و چه کسي مراقب تاسيسات
هسته اي خواهد بود وقتي که سيستم هاي خودکار از کار بيافتند و سياستها از کنترل
خارج شوند؟"
اگر همين روند به همين صورت و سرعت ادامه پيدا کند، به زودي ديگر هيچ متخصصي باقي
نخواهد ماند، فقط عده اي نيمه وحشي باقي خواهند ماند که جايگاه هاي خدمات عمومي و
قناوري هاي پيشرفته را خواهند گرفت. چيزي که پيش روي ماست، بربريت جديد است، اما
بربريتي نخواهد بود که در ميان جنگل و دشت در روم است، بلکه بربريتي خواهد بود در
ميان جهنمي از ماشين هاي جنگي و راکتورهاي هسته اي.
فرهنگ روحاني امروزه ما همانند قرون وسطي در دخمه ها مخفي شده است. امروزه اين
فرهنگ نه در روزنامه ها و مجلات و نه در دانشگاه ها و کليسا ها زندگي نمي کند.
فرهنگ روحاني حقيقي ما امروزه به زيرزمين فرار کرده است و حالا در غارهاي مجازي و
هزارتوهاي سايت هاي اينترنتي يافت مي شود.
کتاب من از ميان اين دخمه ها به بيرون آمده است. اين يک کتاب نااميد کننده نيست و
قصد سرزنش هم ندارد. قصد من اين بوده است که همانند دانه هاي يک گل وحشي در ميان
علف هاي فناوري کاشته شود.
********************************
رسماً قرون وسطاي اتمي در تاريخ 7 مي 1945 آغاز شد، زماني که اولين آزمايشات هسته
اي آمريکا بنام "ترينيتي" انجام شد. از آن به بعد بدست آوردن سلاح هسته اي به يک
اولويت براي بسياري از کشورها تبديل شده است. چون در دنيايي زندگي مي کنيم که
کشورها به اندازه اي حق دارند که قدرت دارند، برنامه هاي هسته اي غير نظامي هميشه
تحت حفاظت نيروهاي ارتشي بوده اند.
هيچ کسي اهميت نمي دهد که هر نيروگاه هسته اي ميليون ها دلار، پوند و يا روبل بيشتر
از آن چيزي که قرار بوده هزينه برداشته است و يا چندين سال طول کشيده که ساخته شده
اند. اين مساله هم که در آخر اين نيروگاه ها فقط بخش کوچکي از انرژي مورد نياز کشور
سازنده را تامين کرده است، کلاً ناديده گرفته شده است. بطور طبيعي سياستمداران و
نظامي ها همه اين مسائل را ناديده مي گيرند. چنين مشکلات تکنيکي اصلاً مهم نيستند،
چرا که در آخر صنايع انرژي اتمي در مورد برق نيست بلکه در مورد قدرت است.
رنسانس اتمي
برگرفته از نوشته هاي اخير من : "اروپا قصد دارد عصر جديد اتمي را آغاز کند، با اين
کار دو دهه قانونگذاري براي رها کردن انرژي هسته اي به عنوان يک منبع انرژي که پس
از حادثه چرنوبيل در سال 1986 انجام شده بود از بين مي رود... فنلاند در حال ساخت
بزرگترين نيورگاه هسته اي است که در سال 2010 افتتاح خواهد شد. سوئد، ايتاليا و
هلند هم يا نقشه هاي خود براي رها کردن انرژي هسته اي را به هم زده اند و يا در حال
شروع مذاکرات براي ساخت راکتورهاي جديد هستند. سوئيس هم يک قانون مهلت قانوني را در
مورد راکتور هاي جديد حذف کرده است. لهستان در ماه فوريه قبول کرد تا کمک کند که يک
نيروگاه جديد در ليتواني ساخته شود. بلاروس در سال آينده شروع به ساخت نيروگاهي
خواهد کرد که قرار است در سال 2014 شروع به توليد برق کند.
روسيه شروع به ساخت دوباره زيردريايي هاي اتمي قديمي و ديگر کشتي هاي اتمي جنگي
ديگر کرده است که کارخانه هاي اتمي شناور هستند و ..."
واضح است که آرامش 20 ساله بوجود آمده بعد از حادثه چرنوبيل در حال پايان است. دليل
: قيمت بالاي نفت و گاز و همينطور غيرقابل اطمينان بودن منابع سوخت فسيلي تاميني از
طرف روسيه.
اما دغدغه اصلي مساله گرم شدن کرده زمين است، که مثل يک چرنوبيل دور کند است، يک
ذوب هسته اي، جايي که سرعت ذوب شدن در حال افزايش است همينطور که يخچالهاي طبيعي در
حال ذوب شدن هستند. اين عقيده که زمين را مي توانيم با استفاده از راکتورهاي اتمي
خنک کنيم از آنجايي نشات گرفت که برخي گفتند که راکتورهاي اتمي جايگزين خوبي براي
سوخت هاي فسيلي هستند چرا که ميزان کمي گرما توليد مي کنند که مي تواند در بحث گرم
شدن کره زمين موثر باشد. ديگران معتقدند اين فکر خوبي نيست چرا که ساخت راکتورهاي
جديد فقط مي تواند به زودتر اتفاق افتادن يک ذوب هسته اي کمک کند.
راهکارهاي جايگزين همانند انرژي خورشيدي و بادي فراگير نيستند چرا که ثروت کمي
توليد مي کنند و مهم تر اينکه قدرت سياسي کمتري بهمراه دارند. در همين حال ما زمان
خيلي کمي داريم که بطور منطقي به انرژي هاي طبيعي و پاک بادي و خورشيدي فکر کنيم.
اگر در آينده نزديک راهکار جايگزيني توسعه نيابد، آنگاه ما فقط انتخابي بين افزايش
استفاده از انرژي هسته اي و يا سوخت هاي فسيلي خواهيم داشت... در حقيقت زندگي دو
راه پيش روي ما خواهد گذاشت، دو انتخاب سخت که يکي به چرنوبيل ختم خواهد شد و ديگري
به آتلانتيس.
همان قدر که شانس مي آوريم و از يکي دور مي شويم، به ديگري نزديک مي شويم. بعد از
يک فاجعه هسته اي، وقتي که وحشت از تشعشعات در مقابل وحشت هاي ديگر قد علم مي کند،
درد استانداردي مي شود که ما کارهاي خودمان را بر اساس آن برنامه ريزي مي کنيم، پس
ما نيروگاه هاي اتمي را تعطيل مي کنيم اما بعد از مدتي درد اتمي از بين مي رود و
باز هم طوفان ها و سيل ها به خطرات جدي تبديل مي شوند. بعد از مدتي باز هم نيروگاه
هاي اتمي خود را بازگشايي مي کنيم. اگر يک راه حل بي خطر پيدا نشود اين چرخه اي است
که همه ما در آن گرفتار خواهيم شد تا در آخر هم در يک باتلاق راديواکتيو فرو رويم.
وقت آن رسيده است که مردم از اين بي خيالي خارج شوند، وقت آن رسيده است که متوجه
شويم دوران خوش دهه 1990 به پايان رسيده است و امروزه علاقه بشريت به زنده ماندن از
علاقه طبيعت به زندگي پيشي گرفته است و اين تناقض هر روز بيشتر مي شود و ديگر زمان
آن رسيده است که بفهميم اگر به فشار آوردن به طبيعت ادامه دهيم پيروزي ما خيلي
کوتاه و زود گذر خواهد بود. چون طبيعت خيلي زود باز خواهد گشت و با روشي سخت به ما
خواهد فهماند که ما در حقيقت هيچ چيز نداريم و همه چيز تحت فرمان طبيعت است. طبيعت
حق خود را با قدرت خواهد گرفت، خانه هاي ما، تجارت ما و همه چيز ما و آن موقع است
که ديگر دير شده است و تازه در آن زمان همه خواهند فهميد که تحت دروغ و فريب بر
آنها حکومت شده است و تنها راه نجات انسان اينست که در هماهنگي با طبيعت زندگي کند
نه در مقابل آن که نظري است که توسط فلسفه مثبت گرايي به ما آموزش داده مي شود. عدم
موفقيت در درک اين حقيقت - شکستي که توسط ايده هاي خوشبينانه ترويج شده است - منشا
همه مشکلات ماست.
جولاي 2007
[پانوشت 1 : فلسفه مثبت گرايي فلسفه اي است که به ما ياد مي دهد که بهتر است به
نکته مثبت توجه کنيم نه به نااميدي ها که بخش کوچکي از زندگي هستند. اينکه دنيا
براي فتح شدن خلق شده است، اينکه کساني که موفق نمي شوند افرادي هستند که به اندازه
کافي باهوش نيستند تا بر سختي هاي راهشان غلبه کنند... در مقابل، اوپانيشاد ها و
انجيل مي گويند که غم تنها عهدي است که زندگي به آن وفا مي کند و اندوه تنها چيزي
است که انسان ها واقعاً از آن برخوردارند...]
مصاحبه با مجله آنلاين Wirtschaftswetter
سوالاتي از اِلينا